مهوین و ملیک و بقیه بازدید کندندگان وبلاگ.این مطلب ثابت و دفتر تلفن وبلاگ هست که رمز داره
تلفن دوستام توشه!
کلا جهت این گفتم که خصوصیه
ادامه مطلب
سلام خدمت شما دوستان عزیزمو مهوین و ملیک.تصمیم گرفتم از حالا 1392/10/21 18:41:00 شروع به نوشتن داستان بی پایان هوش ربا کنم که از خودم هست.تمام تخیل من روی این داستانه و پیشنهاد می کنم حتما دنبال کنید
مثل سریال هشدار برای کبری 11!!! خوب،شروع می کنیم:
- بگذار بروم.تورو به خدا بگذار بروم.اگر بتوانم چیزی از طلسم هوش ربا کسب کنم،به نفعت هست.این کشف بزرگ به نام کشور تو ثبت خواهد شد پدر .
این صدای دیوید مارچو الکساندر ، پسرالکساندر شاه بزرگ یونان بود .
_مثل اینکه کتیبه ی بزرگ حک شده بر روی دیوار غار را پاک به فراموشی سپردی!اگر کسی به این الماس نزدیک بشود قیامت است!! جان خودت که هیچ،اول جان یک شهر و بعد کل یونان را به خطر طلسم نفرین
شده هود (hovde) می اندازی.کاری به هوش ربا نداشته باش که حتی فکرش هوش تو را رباییده است!
دیوید حوصله بحث نداشت.از وقتی که کارگران به طلسم نزدیک شده و تا آن موقع نا پدید شده بودند،فکر مارچو را به خودش اختصاص داده بود.وقتی اجساد کارگران را پیدا کردند،متوجه کتیبه بزرگ نزدیک غار شدندو
حالا کسی نبود که از طلسم بزرگ هود ،پادشاه بزرگ یونان که از اعماق غار تمام یونان را تک تک نفرین کرده تا حرف های وحشتناکش به الماس سبز هوش ربا تبدیل شده،نترسد!می دانم که کنجکاو شدید روی
کتیبه چه حک شده؟
اگر کسی به الماس زرین هوش ربا نزدیک شود،سوز سردی راه می افتد که هرچه سرراهش باشد منجمد میسازد
وقتی 3 سال بعد شهر هود به شکل اولش در آمد،عنکبوت های بزرگ هود الکساندر که اجساد کارگران هستند در تمام شهر می چرخد و با تابیدن تا به دور انسان ها،عضو پایشان را می خورند
دو کوه دوچشم و ریمان فوت شکافته شده و اسکلت یا خاک اولین مردمان یونان نمایان میشود
مثل یک گندم .زیبا.طلایی و پر رونق
مثل یک مادر.دلسوز.مهربان.فداکار
مثل یک ظبط صوت،شنونده.ظبط کننده.پا کننده!
مثل یک چراغ،اختیار کند خاموش:اختیار کند روشن
مثل یک عروسک،همیشه لبخندی بر لب،مقصر تمام کار های صاحبش
مثل یک نبرد،سخت،متفکر .گاهی آرام و گاهی پرتنش
باشیم
یلدا جان .ما هنوز زنده ایم
زندگی می کنیم
مثل تو طولانی هستیم
پر از اتفاق
پر از شادی
و
پر از غم
که شاید تو تهی از آن باشی!
زنده ایم
به یاد کرسی های قدیمی که به تازگی،میز های نهار خوری جایش را گرفته
به یاد سماور هایی که قل قل می زدنند تا با چای با طراوتشانفبخار شب زمستان زا دلچسب کنندکه اکنون کتری برقی حایش را گرفته
از ننه سرما هم خبری نیست
با زمین قهر کرده است
و شب را بی تفاوت تر
آه
یلدا
ولی ما،جمعیتی اندک،اعلام می کنیم که هنوز زنده و چش به راه زمستان پر پرف
آه ه ه ه